یکم. مدیون هستید اگر فکر کنید، گوسپندانِ نجیبِ سرزمینمان هم از آخورِ دشمن، سردرآوردهاند و با ترامپِ موقشنگ و نتانیاهو و «پمپِ اُوو» همدست شده اند!... خیر، آقاجان! چنین نیست که هرجا خرابکاری و کمبود و کاستی و پلشتیای دیدیم، دستِ اجنبی و دشمنِ بداندیش درکار باشد. بیایید در کنارِ جوالدوزی که به دیگران فرو میکنیم، یک سوزن هم به خودمان و مدیریت مان بزنیم.
دوم. میگویند، این روزها برای گوشت هم باید مظنه روزانه و بلکم، مظنه ساعتی گرفت! درست مثلِ دلار و یورو... و. راستی، الان مظنه گوشت گوسفندی در مشهد چند است؟
سوم. پای معتادان هم به بازار گوشت باز شد... د. این خبر، همین چند روز پیش، منتشر شد. خبرگزاریها از قولِ رئیسِ گشتِ تعزیرات حکومتی تهران نوشتند: دلالان با دادن پولِ ناچیزی به معتادان متجاهر، از کارت ملی این جماعت برای خریدِ گوشت استفاده میکنند... د. با این توضیح، شما انصاف بدهید، «متهم شماره یک» در این ماجرا آیا معتادانِ نگونبخت هستند یا دلالهای بلند اقبال؟
چهارم. «اگر نان ندارند بروند کیک بخورند!»... این سخن، شاید از تأثیرگذارترین سخنانِ تاریخ است. گویندهاش را به ملکه-ماری آنتوانت- نسبت میدهند که در برانگیختن احساسات توده مردم در انقلاب فرانسه نقشِ بسیار داشته، هرچند جالب این است که مورخان برای آن، سندی ندارند... د. ماجرا را چنین روایت میکنند که در ژوئن ١٧٨٩ میلادی و همزمان با قحطیِ پاریس، وقتی نان در شهر کمیاب میشود، جنبش مردمی راه میافتد که میگوید: نان را از «لویی» باید ستاند.
دریایِ خشم، روانه دربارِ از همه جا و از همه چیز، بی خبرِ ورسای میشود، در حالی که ملکه «ماری آنتوانت» با ندیمه و آرایشگرش، دارد آماده میشود. ملکه با تعجب میپرسد: آنها چه میخواهند؟... پاسخ میشنود: نان!... ملکه میگوید: خب، اگر نان ندارند، بروند کیک بخورند!... نمیدانم، حالا از خوبیِ ماجراست یا از بخت و اقبالِ بلندِ ما... اما باور کنید، جای شکرش به درگاه پروردگار، باقی است که فلان آقازاده فرنگ نشین و عزیزکرده پدرجانش، همین فردا در صفحهاش در فیس بوک یا توییتر، نمینویسد: مردم اگر نمیتوانند گوشت بخورند، خُب بروند سوسیسِ فرانکفورتر بخورند!
پنجم. قیمت گوشت قرمز و گوشت سفید در ابتدای دولت یازدهم در مرداد ۱۳۹۲ چند بود؟... با یک جست و جوی ساده، میتوانید عدد و رقماش را دربیاورید هرچند توصیه من این است، برای این که ضدحال نخورید و افسرده نشوید، مبادا به سراغِ پیشینه ماجرا بروید. اما دستکم، من میتوانم از خودم بخواهم و به خودم قول بدهم، از این پس و هر وقت که نوبتِ انتخابات رسید، چشمانم را بازِ بازِ باز کنم و از نامزدی که میخواهم به او رأی بدهم، بپرسم: رفیق! میتوانی تضمین بدهی، قیمتِ تنها ۵ کالای اساسیِ را از اول تا آخرِ دوره ات، «ثابت» نگه داری؟... همه ماجرا- به گمانم- همین است و نه بیش!
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما